مرق


مترادف مرق: جوهر، رب، شیره، عصاره، رمق، نا، تاب وتوان، آش، شوربا

لغت نامه دهخدا

مرق. [ م َ ] ( ع مص ) فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). خوردنی بسیار در دیگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر کندن پشم پوست را،و یا دفن کردن آن را تا پشم و موی آن بریزد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پشم از پوست که در پیرایه برده باشند بر کندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || با شتاب کسی را با نیزه زدن. || فضله انداختن پرنده. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مروق شود.

مرق. [ م َ ] ( ع اِ ) سرود کنیزکان و فرومایگان. ( از اقرب الموارد ). سرود گدایان. ( السامی ). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیست : عجوزه به قرینه بدانست. و به سر کوچه دوید و بطریق اماره گفت از فلان خانه فریاد و ناله مرق معلق شنیدم. ( از العراضه فی الحکایة السلجوقیه از محمدبن نظام حسینی یزدی ص 86 ). || پوست بوی گرفته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گویند انتن من المرق. ( اقرب الموارد ). || گوشتی که در پوست باز کرده مانده باشد. ( منتهی الارب ). || خار خوشه غله ٔ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پشم حلاجی شده. || پشم گوسفندان لاغر و بیمار. ( از اقرب الموارد ). || گویند اصابه ذلک فی مرقک ؛ یعنی این مصیبت بدو رسید ازجرم تو یا بسبب تو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اَمراق ( منتهی الارب )، مُروق. ( اقرب الموارد ).

مرق. [ م َ رَ ] ( ع مص ) برافتادن بار خرمابن از بسیاری. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). افتادن بار خرمابن پس از اینکه بزرگ شده باشد. ( از لسان ). || گنده و تباه وآب شدن تخم مرغ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مرق. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) شوربا، و مرقة اخص است از آن. ( منتهی الارب ). خوردی. ( دهار ). || آب که از گوشت خارج گردد. ( از اقرب الموارد ). سس. آب که در غذاهای گوشت دار کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به مرقة شود. || شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت باشد از هر گوشتی که باشد. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || شیرینه که در کشت و پالیز افتد. ( منتهی الارب ). آفتی است کشت را. ( از اقرب الموارد ).

مرق. [ م َ رَق ق ] ( ع اِ ) یکی از دو طرف و دو پره بینی. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مرقان [ م َ رَق ْ قا ] شود.

مرق. [ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) پشم بوی بد گرفته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهی جزئ دهستان مزدقان چای نوبران شهرستان ساوه.دارای ۵۲۹ تن سکنه.محصول : غلات میوه صنایع دستی : گلیم بافی
( مصدر ) ۱ - نیزه زدن . ۲ - کندن پشم از پوست . ۳- ( اسم ) پشم و پوست بوی گرفته جمع : امراق .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) نیزه زدن . ۲ - کندن پشم از پوست . ۳ - (اِ. ) پشم و پوست بو گرفته .

فرهنگ عمید

۱. شوربا.
۲. آبگوشت.

واژه نامه بختیاریکا

( مَرَق * ) شیره؛ عصاره

دانشنامه عمومی

مرق (خوراک). مَرَق یک خوراک یمنی است. مرق در زبان عربی به معنی آبگوشت است. گوشت را با ادویه و پیاز جوشانده، پس از اینکه گوشت نرم و پخته شد، آن را روی یک بستر برنج با یک کاسه آب گوشت مرق که در کنار آن معمولاً همراه غذا میل می شود سرو می کنیم. فشردن یک لیموی تازه به مرق به دلیل خنک شدن عطر و طعم خوراک است.
عکس مرق (خوراک)

مرق (ساوه). مرق روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان ساوه.
محصولات کشاورزی این روستا بادام، انار، سیب، توت، شاتوت، آلبالو، گیلاس، گلابی، انجیر، انگور، هلو، زردآلو، به، عناب، پسته، قیصی، خیار، گندم، جو، زعفران، گوجه سبز، خرمالو، آلوچه و … می باشد.
امامزاده یونس که قدمت آن به اواخ رقرن ۹ ه‍. ق می رسد در این روستا واقع شده است.
گرگ، روباه، جوجه تیغی، گوزن، آهو، خرس، پلنگ، خرگوش، بز کوهی، کبک، قرقاول و قرقی از حیوانات وحشی است که در این روستا و کوه های آن دیده می شود.
عکس مرق (ساوه)

مرق (گوی گول). مرق ( به لاتین: Maraq ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان گوی گول واقع شده است.
عکس مرق (گوی گول)عکس مرق (گوی گول)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس