کفاره شرابخوریهای بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است.
صائب.
صد کعبه خلیل گو بنا کن کفاره بت شکستنی نیست.
میرغفور لاهیجی ( از آنندراج ).
- کفاره دادن ؛ انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود. ( فرهنگ فارسی معین ) : یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ).- کفاره داشتن ؛ لزوم انجام دادن عملی که بوسیله آن گناهان پاک شود. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یک نظر دیده لبش دید و همه عمر گریست
دیدن رنگ شراب این همه کفاره نداشت.
میرتسلی ( از آنندراج ).
- کفاره دهنده ؛ که کفاره دهد. آنکه عملی انجام دهد تا گناهانش پاک گردد : یا بگردانم کاری را از کارهای آن ، نهان یا آشکارا، حیله کننده یا تأویل کننده یا معما آورنده یا کفاره دهنده... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ).و رجوع به کفارة و کفارت شود.