سفر پیامبر به طائف

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سفر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) به طائف بخاطر پیدا کردن جایی در اطراف مکه برای خارج شدن دعوت از بن بست و نجات خویش از آزارهای فزاینده که حتی ممکن بود به قتل وی منتهی شود، بود.
با مرگ "ابوطالب"، دشمنان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)، جرئت بیشتری نسبت به آزار آن حضرت پیدا کردند، از این رو، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) در صدد استمداد از قبیله ثقیف (که در طائف سکونت داشتند) بر آمده و می خواست با جلب نظر آنها، پشتیبان تازه ای برای پیشرفت دین خویش بدست آورد. از اینرو به تنهایی یا همرا "زید بن حارثه" حرکت کرد. در واقع تصمیم پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) برای سفر به طائف دو دلیل عمده داشت:۱: پیدا کردن جایی در اطراف مکه برای خارج شدن دعوت از بن بست.۲: نجات خویش از آزارهای فزاینده که حتی ممکن بود به قتل وی منتهی شود.
ایمان نیاوردن قوم ثقیف
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در اواخر سال دهم بعثت به طائف رفت، پس از ورود به شهر طائف یکسر به خانۀ " عبدیالیل " و دو برادرش " مسعود " و " حبیب " که در ان روز بزرگ و رئیس قبیلۀ «ثقیف» بودند، رفتند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) هدف خود را از آمدن به طائف، برای آنها توضیح داده و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند. یکی از ایشان گفت: «من جامۀ کعبه را پاره می کنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی، دیگری گفت: آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنانچه می گویی، فرستاده ای از جانب خداوند هستی و در این ادعا راست می گوئی، بزرگتر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ می گوئی و بر خدا دروغ می بندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) از نزد آنها برخاست و هنگام بیرون رفتن تنها تقاضائی که از آنها کرد، این بود که آنچه در آن مجلس گذشته است، پنهان کنند و مردم طائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نکنند و به خاطر این بود که دوست نمی داشت، سخنان عبدیالیل و برادرانش به گوش مردم برسد و آنان را نسبت به آن حضرت جسور کند. بدین ترتیب فرومایگان طائف، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) را احاطه کرده و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) از دست آنها به باغی که از آن " عتبه " و " شیبه " فرزندان "ربیعه" بود، پناهنده شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) برای استراحت زیر درخت انگوری نشست.
دعای پیامبر به درگاه خدا
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) در آن حال که در زیر سایۀ درختی نشسته بود، دست به درگاه پروردگار متعال، بلند کرد و گفت: «پروردگارا! من شکایت ناتوانی و بی پناهی خود و استهزاء و بیزاری مردم را نسبت به خود، پیش تو می آورم. ای مهربان ترین مهربان ها، تو پروردگار ناتوانان و فقیران و خدای منی، مرا در این حال به دست که می سپاری؟ به دست بیگانگانی که با ترشروئی با من رفتار کنند؟ یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود؟ «خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی به تمام این دشواری ها، من در می دهم، و اگر تو بر من خشنود باشی، بر من گوارا خواهد بود. «پروردگارا، من به نور روی تو پناه می برم، همان نوری که تمام تاریکی ها را می شکافد و کار دنیا و آخرت را اصلاح می کند. «پناه می برم از اینکه، خشم تو بر من فرود آید و غضب تو بر من، نازل گردد، ملامت کردن حق توست تا آگاه که خشنود شوی و قدرت و قوت، آنها بوسیلۀ تو بدست آید.»
داستان عداس
...

پیشنهاد کاربران

بپرس