غربی

/qarbi/

معنی انگلیسی:
occidental, west, westerly, western, westward

لغت نامه دهخدا

غربی. [ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به غرب . مقابل شرقی. مغربی : وماکنت به جانب الغربی اذ قضینا الی موسی الامر. ( قرآن 44/28 ). حکایت باغ غربی و آمدن خواجه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346 ). || منسوب به غرب که در تداول امروز به کشورهای اروپا و آمریکا اطلاق شود: بلوک غربی ، کشورهای غربی. || منسوب به غرب ، که مغرب اقصی و یا ایالتی در مغرب اقصی شامل فاس و مراکش است. رجوع به غرب شود. || ( اِ ) شراب غوره خام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفضیخ من النبیذ. ( اقرب الموارد ). || درخت که وقت غروب ، گرمی آفتاب بر آن رسد. || نوعی از خرما. || رنگی است سرخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

غربی. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان از بخش خفر شهرستان جهرم. در 3هزارگزی جنوب باب انار و در 1500گزی جنوب شوسه شیراز به جهرم قرار دارد.جلگه ای و گرمسیر مالاریائی است. سکنه آن 361 تن و مذهب آنان تشیع است و به زبان فارسی سخن می گویند، آب آن از رودخانه قره آغاج تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، برنج ، چغندر، بادام ، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری است و راه فرعی دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ). قریه ای است در یک فرسنگی میانه جنوب و مشرق بلوک خفر. ( از فارسنامه ناصری گفتار دوم ص 197 ).

غربی. [ غ َ ] ( اِخ ) ( الوادی الَ... ) ناحیه ای است در حاکم نشین فزان در طرابلس غرب. این وادی از 104کیلومتری شمال غربی ناحیه مزروق به جنوب غربی امتداد یافته است و در قسمت فوقانی 11 قریه دارد که هرکدام از آنها با نخلستانها محاط شده و مرکز آن تکریت است. قریه جرمه زمانی مرکز فزان بوده و در نزد رومیها به گارامه شهرت داشته است در اطراف آن ویرانه ها و همچنین مجسمه باقی است. گمان میرود این ناحیه جنوبی ترین نقطه ای بوده است که رومیها بدان رسیده اند. در آن زمان ناحیه مذکور مانند غات و غدامس مرکز تجارتی مهم بود و اهالی وادی غربی از قوم توارق و غرب وسودانیان تشکیل یافته اند. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

غربی. [ غ َ رَبی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به باب الغربیة که محله ای است به بغداد و در آنسوی شط قرار دارد. ( از انساب سمعانی ). در معجم البلدان غَرَبة به یکی از دروازه های بزرگ دارالخلافه بغداد اطلاق شده است و منسوب آن مطابق قاعده نسبت غَرَبی می شود. و نصربن احمد غربی بدین ناحیه منسوب است. رجوع به غربة و غربی ( اِخ ) شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به غرب ۱ - از مردم شمال افریقا ۲ - مراکشی ۳ - در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذرباجیان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده .
عمار راشدی متوفی بسال ۱۲۵۱ میلادی معروف : غربی شاعر و ادیب بود

فرهنگ معین

(غَ ) (ص نسب . ) ۱ - منسوب به غرب . ۲ - از مردم شمال آفریقا. ۳ - مراکشی . در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ شرقی] مربوط به غرب.
۲. قرارگرفته در غرب.
۳. تهیه شده در غرب.
۴. از مردم غرب: غربی ها آمده بودند به کشورمان.

دانشنامه عمومی

غربی (افغانستان). غربی ( به لاتین: Gharbi ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت اروزگان واقع شده است. [ ۱]
عکس غربی (افغانستان)

غربی (فیلم ۲۰۱۷). غربی فیلمی درام به کارگردانی والسکا گریزباخ محصول سال ۲۰۱۷ است. این فیلم برای رقابت در بخش نوعی نگاه هفتادمین جشنواره فیلم کن انتخاب شده است. [ ۱] [ ۲]
عکس غربی (فیلم ۲۰۱۷)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

european (اسم)
فرنگی، غربی

western (صفت)
غربی، باختری، مغربی، وابسته به مغرب یا باختر

westerly (صفت)
غربی، باختری، باد غربی، در جهت مغرب

فارسی به عربی

باتجاه الغرب , غربی

پیشنهاد کاربران

واژگان ( شمال، جنوب، شرق، غرب ) تماما دارای ریشه پارسی هستند.
همچنین در گذشته در پارسی از واژگان ( اپاختر، نیمروز ( رپیت وین ) ، خاور، باختر ) بهره میبردند
واژه اَربی ( =عربی ) شمال دارای ریشه پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

۱ - شمال:
از واژه پارسی ( شم، چم، زم، دم ) به معنی سردی و سرما گرفته شده است
مانند: شمیران، چمران، زمزم، زمستان، دمیدن و. . .
که دارای یک معنای سرد و سرما هستند
۱ - اپاختر:
در پارسی در گذشته ( اپاختر ) میگفتند
که واژه اپاختر از دو بخش اپ ( بالا ) و اختر ( ستاره ) ساخته شده است و به معنی ستاره شمالی میباشد.
۲ - جنوب:
واژه اَربی جنوب هم از واژه پارسی پهلوی ( دَنب ) به معنی جنب، کنار، ته و پایین گرفته شده است.
۲ - رپیت وین ( نیمروز ) :
در زبان پارسی پهلوی دو واژه ( رپیت وین ) و ( نیمروز ) برای سوی پایین به کار میروند که هر دو به معنی میانه روز هستند.
۳ - شرق:
واژه اَربی شرق همریشه با واژه پارسی ( چراغ ) و واژه سانسکریت ( سوراج ) است به معنی روشنایی.
نکته: ( سدا های /چ/ و /ش/ همواجگاه هستند و میتوانند جابجا شوند )
نکته: زبان اَربی نویسه و سدای ( چ ) ندارد و آنرا با ( ش ) جابجا میکند.
۳ - اوش استر ( خورآسان ) ، خاور:
اوش به معنی بیرون آمدن ( تلو ) و بیرون رفتن ( مرگ ) است. تلو=طلوع
اوش استر یعنی جای بیرون آمدن نور.
واژه خورآسان از دو بخش خور و آسان ( بالا آمدن ) ساخته شده است. به مکان تلوِ خورشید ( خاور، شرق ) خورخاست، خورخیز هم میگویند.
۴ - خوربران ( باختر ) :
خوربران به معنای جایی است که خورشید به آنجا بُرده و ناپدید میشود.
۴ - واژه اَربی غرب هم از واژه پارسی ( گور ) به معنی فرو رفتن گرفته شده است.
در پارسی به غرب ( باختر ) نیز میگویند مانند سروده فردوسی که میگوید:
- چو خورشید در باختر گشت زرد/
شب تیره گفتش که از راه گرد
پَسگشت ( =مرجع ) :برگه31 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

غربیغربی
Westerly

بپرس