پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٤٥)
come up: 1 پول جور کردن 2 ایده دادن، از خود چیزی درآوردن
جای چیزی را خالی دیدن، کمبود چیزی را حس کردن ( یک ایده )
کارگر، خدمتکار
نوعی دستگاه ردیابی که معمولا در خودرو ها استفاده میشود
یکی از معنی هاش: تحت کنترل خود درآوردن، توانایی رفتار با شخصی یا وسیله ای را داشتن
زیست بوم، طبیعت
اگر در انجام روند کار یا اداره جات به کار بره به معنای " معطّلی" هستش
مفتی
a record company
انباشته شدن
قابل رویت
توک زبون بودن ( در مورد اسامی افراد یا اشیاء بیشتر به کار می رود )
دوری کردن، بر حذر بودن
مظطرب شدن
دقیقا معادل فارسی: " دیگه ته تهش"
عجب؟! ای بابا!!
جا افتادن، وفق دادن خود
ادم خاص
بخش کوچک وابسته
دررفرودگاه یا هتل وقتی به پذیرش رفته و اعلام حضور میکنید
آفتابی شدن
تحقیق به منظور سر در اوردن از موضوعی ( معمولا جرم و مشکلات کیفری ) ، ته و تو چیزی را درآوردن
ته و تو چیزی رو دراوردن، تحقیق راجع به چیزی ( معمولا جرم یا مشکل کیفری )
تلفن خانگی ( خط ثابت )
پست ها و عکسهایی که هر فرد در صفحه شخصی خود منتشر می کند به طوری که باعث سوبرداشت و فیدبک نامناسب برای افراد دیگر ( معمولا افرادی که برای قضاوت شما، ...
بددهنی کردن
مناسب بودن ( مثلا برای شغل یا سمتی )
Badmouth
Bug اسم: حشره، خطا در علم نرم افزار فعل: آزار دادن، رو مخ بودن
سرگرم شدن با چیزی یا کسی، از انجام کاری یا بودن کنار کسی لذت بردن، حالشو بردن ( محاوره ای )
1. ترک کردن یک مکان به منظور انجام کاری 2. به صدا درآمدن ( ساعت یا آلارم ) 3. از کار افتادن یا خاموش شدن ( دستگاه یا لامپ ) 4. منفجر شدن، ترکیدن
1. Put something away: یعنی برگرداندن چیزی ه جایی که معمولا در آنجا نگه داشته می شود یا قرار دارد 2. Put something back: یعنی برگرداندن چیزی یا شخص ...
دست برداشتن از انجام کاری که بدان مشغولید ( مخصوصا وقتی که به اندازه کافی پیش رفتید یا خسته شده اید )
غذا یا نوشیدنی رو چرخوندن ( به منظور تعارف و دادنش به بقیه )
Write something in rough در چرکنویس نوشتن، پیش نویس کردن یا کشیدن Rough: در اینجا همان چرکنویس معنی میده
1. Build up: انباشته شدن یا کردن 2. Build something up: توسعه دادن یا تقویت و بهبود چیزی مثلا: Build your confidence up
خیلی سختی و مشقت داره
1. Be obsessing: وسواسی شدن مثلا: stop obsessing about your glasses, they're clean. 2. Be obsessed by/ with some thing: تمام فکر و ذکر کسی شدن البته ...
قسمت اصلی و عمده اگر گفت مثلا: Tv is central to our lives. در اینجا be central to something یعنی در بطن چیزی بودن ( تلویزیون در بطن زندگیهای ماست، ...
اضافه وزن
آگهی تبلیغاتی
1. تجربه عملی که دارای ریسک است ( مخصوصا وقتی با to می آید ) مثلا: Exposure to violent movies 2. جهت ( سمتی که چیزی با آن مواجه است ) مثلا: My bedro ...
Aimed at someone/something: یعنی هدف آن چیز یا شخص است
1. قاعده انجام کاری 2. روش درمان یا عمل جراحی
بنابراین، پس نتیجه گیری میکنیم که . . .
عقب افتادن ( از نظر زمانی ) در انجام کاری
Brush up on something
در معنای عامیانه میشه سوختگی سطحی، اگر دررمورد سطح مو به کار برده بشه همون "کِز خوردن" خودمون
1. طوفان شدید 2. موضوع کم اهمیتی که باعث براشفتگی و یا ناراحتی شود
عفو، بخشش