ترجمههای محمد حیدری (٦٨)
یک منظره ای با غبار پدیدار شده ( این مکان گرد و خاکی شده )
بالاخره سر غواص از آب گل آلود بیرون اومد ( دیده شد )
متأسفانه, پایان داستان آنچنان ( که می گفتی ) خوب نبود.
میشه چند لحظه بمونی و صحبت کنیم, من ( تازه ) قهوه آماده کردم.
امید وارم که دوباره بتونی بیای ( ( خونمون; ) come over=بیا خونه )
چرا جمعه برای غذا خوری ( شام ) دسته جمعی نمیای.
متوجه شدم که اون ( دختره ) واقعا پولداره.
بالاخره فهمیدن که کجا پولو مخفیش کرده
این روزا دیگه نمی دونم جایی برای پارک کردن تو مرکز شهر هست یا نه
( خیلی ) کنجکاو بودم که بفهمم چی گفته بود
نمی تونستم تصور اینکه پدر واقعیم ممکنه چه شکلی باشه رو بکنم
( هرچه ) بیشتر که مطالعه می کنیم , بیشتر به نادانی خودمون پی می بریم. پرسی بیش شلی ( یک شاعر غزلسرای انگلیسی )
نمیدونم این روزا کجا تو مرکز شهر پارک کنم.
عذر می خواهم; یادم رفت خودم رو معرفی کنم.
می خواهم موضوع جدید بحث رو معرفی کنم.
مایلم تا با موضوعی جدید از بحث آشناتون کنم.
وقتی تو دانشکده بودم دوستام موسیقی کلاسیک رو بهم معرفی کردن.
اون همکلاسی دوران راهنمایی مدرسه من هستش.
تا بیدار شدم طلوع خورشیدی به من خوش آمد گویی کرد.
میشه به من بگید که چطوری این فرم رو پر کنم؟
اول از همه باید به خودت اهمیت بدی تا سالم بمونی
او به طور اتفاقی رییسش را شنبه در دفتر پست ملاقات کرد.
یک مکانیک به مجموعه ای کامل از آچار های خودکار نیاز داره.
بدون دادن این اطلاعات, ( این ) گزارش کامل نیست.
او وقتی که بالاخره کارش رو تموم کرد, خودش رو به یک فنجان چای دعوت کرد.
قرار بود او را برای جرمش حلق آویز کنند, ولی حاکم عفو و پوزش او را پذیرفت.
فکر کن که تو موقعیت منی; چی کار می کنی؟
بر فرض که برای دو هفته موندیم. بعدش می شه نرخ ارزون تری گیرمون بیاد؟
دختره باهاش ازدواج کرد, پس من که فکر می کنم دوستش داره.
کدو سبز، لوبیا گاربانزو، زیتون، نمک و فلفل رو مخلوط و هم بزنید.
گل فروش به او اطمینان داد که آن ها انجامش می دهند.
انتظار از دست دادن کسب و کارش او را ترساند.
چشم انداز توسعه شرکت امسال خوب بنظر می رسه.