پیشنهاد‌های علی باقری (٢٨,٠٦٦)

بازدید
٢,١٤٠
تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

شائول: ششمین پسر شمعون در تورات ( شمعون دومین پسر حضرت یعقوب بود ) شمعون : شمعون دومین فرزند حضرت یعقوب در تورات دارای 6 فرزند به ترتیب زیر می باشد ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

صوحر: پنجمین پسر شمعون در تورات ( شمعون دومین پسر حضرت یعقوب بود ) شمعون : شمعون دومین فرزند حضرت یعقوب در تورات دارای 6 فرزند به ترتیب زیر می باشد ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

یاکین: چهارمین پسر شمعون در تورات ( شمعون دومین پسر حضرت یعقوب بود ) شمعون : شمعون دومین فرزند حضرت یعقوب در تورات دارای 6 فرزند به ترتیب زیر می باش ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

اوحد: سومین پسر شمعون در تورات ( شمعون دومین پسر حضرت یعقوب بود ) شمعون : شمعون دومین فرزند حضرت یعقوب در تورات دارای 6 فرزند به ترتیب زیر می باشد : ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

یامین : دومین پسر شمعون در تورات ( شمعون دومین پسر حضرت یعقوب بود ) شمعون : شمعون دومین فرزند حضرت یعقوب در تورات دارای 6 فرزند به ترتیب زیر می باشد ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

یموئیل : اولین پسر شمعون در تورات ( شمعون پسر حضرت یعقوب بود ) شمعون : شمعون دومین فرزند حضرت یعقوب در تورات دارای 6 فرزند به ترتیب زیر می باشد : یم ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

شمعون :نام دومین پسر حضرت یعقوب ( نام پسران حضرت یعقوب در تورات : 1 - رئوبین، 2 - شمعون، 3 - لاوی ، 4 - یهودا، 5 - یساکار ، 6 - زبولون، 7 - جاد، 8 ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

حصرون: نام پسر سوم رئوبین در تورات . رئوبین پسر ارشد حضرت یعقوب بود و دارای چهار فرزند به ترتیب زیر بود حنوک ، فلو ، حصرون و کرمی . ( رجوع شود به ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

فلو: نام پسر دوم رئوبین در تورات . رئوبین پسر ارشد حضرت یعقوب بود و دارای چهار فرزند به ترتیب زیر بود حنوک ، فلو ، حصرون و کرمی . ( رجوع شود به ت ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

حنوک: نام پسر بزرگ رئوبین در تورات . رئوبین پسر ارشد حضرت یعقوب بود و دارای چهار فرزند به ترتیب زیر بود حنوک ، فلو ، حصرون و کرمی .

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

رئوبین : نام پسر بزرگ حضرت یعقوب در تورات . رئوبین پسر ارشد حضرت یعقوب بود و دارای چهار فرزند به ترتیب زیر بود حنوک ، فلو ، حصرون و کرمی . ( رجوع ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

افرایم : نام دومین پسر حضرت یوسف . او [یوسف] دومین پسر خود را افرایم ( یعنی پرثمر نامید ) و گفت خدا مرا در سرزمین سختی هایم پرثمر گردانیده است. � ( ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

منسی : نام اولین فرزند و پسر بزرگ حضرت یوسف . یوسف پسر بزرگ خود را منسی ( یعنی فراموشی نامید ) و گفت: با تولد این پسر خدا به من کمک کرد تا تمام خاطر ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارهوش ؛ پرهوش. هوشمند : بگفت این سخن مرد بسیارهوش سپهدار خیره بدو داد گوش. فردوسی. تو ای مهربان باب بسیارهوش دو کتفم به درع سیاوش بپوش. فردوسی. ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیاروام ؛ مقروض. و دارای وام بسیار. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارهنر ؛ پرهنر. آنکه هنر فراوان دارد کسی که محاسن و نیکوییهای بسیار دارد : چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود آن خداوند سخاپرور بسیارهنر. فرخی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارنعمت ؛ پرحاصل. جایی که نعمت بسیار دارد : بدخشان شهریست بسیارنعمت. ( حدود العالم ) . چاچ ، ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمانی غازی پیشه و جنگ گر ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- بسیارنقش ؛ پرنقش. پرنگار : چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست. حافظ.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارموی ؛ انسان یا جانوری که موی فراوان دارد. اَزَب. ( منتهی الارب ) : علفوف ؛ مرد درشت. . .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارموی. ( منتهی الارب ) : یزید مردی بود درازبالا و ضخیم و بسیارموی. ( مجمل التواریخ والقصص ) . معاویةبن یزید مردی بود به لون اسمر و بسیارموی. ( مجم ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمر ؛ کثیر. بسیارعدد. پرشمار : ز دیبا و خز و ز یاقوت و زر ز گستردنیهای بسیارمر. فردوسی. بیامد چو شاهان که دارند فر سپاهی بیاورد بسیارمر. فردوس ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمردم ؛ پرجمعیت ، پرسکنه ، انبوه : بارغر، شهریست آبادان و بسیارکشت و برز و بسیارمردم. ( حدود العالم ) . [ وچگل ] ناحیتی است بسیارمردم. ( حدود الع ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمغز ؛ دانا. پرشعور. در تداول عوام آدم باکله : زبان آوری بود بسیارمغز که او برگشادی سخنهای نغز. فردوسی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمایه ؛ پرمایه ، آنکه مایه وتجربه و دانش فراوان دارد : بخنده گفت جادوکیش دایه تو هستی در سخن بسیارمایه. ( ویس و رامین ) . دگر باره زبان بگشاد ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمحاسن ؛ آنکه ریش انبوه دارد : و متوکل مردی بود اسمر و نیکوچشم ، نحیف تن ، بسیارمحاسن ، خفیف عارض. ( مجمل التواریخ والقصص ) . و رجوع به محاسن شود.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارلاف ؛ آنکه لاف بسیار زند، لاف زن و گزافه گوی : سراسیمه گوید سخن بر گزاف چو طنبور بیمغز و بسیارلاف. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارلای ؛ تالاب یا نهر یا حوضی که گل و لای بسیار داشته باشد. پُرلوش : عین محرمد؛ چشمه بسیارلای. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمال ؛ غنی. متمول. توانگر. باثروت : بازرگانی بود بسیارمال. ( کلیله و دمنه ) . بازرگانی بسیارمال آمده است. ( سندبادنامه ص 158 ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارمال شدن ؛ دارای ثروت فراوان گشتن. ایراق. ( تاج المصادر بیهقی ) . استمالة. ( منتهی الارب ) . اکنار. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارگوشت ؛ فربه. فربی. چاق. سمین : شد بگرمابه درون استاد غوشت بود فربه و کلان بسیارگوشت. رودکی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارگوی ؛ پرحرف و بسگوی. ( ناظم الاطباء ) . پرگوی. پرسخن. ثرثره. در تداول عوام ، پرحرف. پرروده. جروم. ( منتهی الارب ) . قوام. ( فرهنگ خطی بی نام ) . ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارگو ؛ آنکه بسیار گوید و پرگو. ( آنندراج ) . پرحرف و بسگو. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به بسیارگوی شود : چون میزبان بسیارگو، به تک و پو مرا درنیافته ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارگوش ؛ کثیرالزوایا. ( یادداشت مؤلف ) .

پیشنهاد
٠

بسیار گردانیدن ؛ تکثیر. بسیار کردن. ( ترجمان القرآن ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارگفت ؛ پرحرف. بسیارگوی. پرگو : گفت برو، ای آزادمرد بسیارگفت. ( تاریخ بخارا ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار گفتن ؛ اطناب. ( زوزنی ) . اهذار. ( تاج المصادر بیهقی ) . اسهاب. ( زوزنی ) . اکثار. ( زوزنی ) . پرگوی : که بسیار گفتن نیاید بکار. فردوسی ( از ا ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار گشتن ؛ زیاده گردیدن. فراوان چرخ زدن. افزون حرکت کردن : ز جوی خورابه ، چه کمتر بگوی چو بسیار گردد بیک باره اوی. عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 338 ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارکن ؛ فعال. آنکه بسیار کار و کوشش کند : نه بسیارکن شو، نه بسیارخوار کز آن سستی آید. وزین ناگوار. نظامی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارکشت ؛ فراوان کشت. پرحاصل. سرزمینی که در آن کشت و ورز فراوان کنند : رامن ، شهرکیست کم مردم و بسیارکشت. ( حدود العالم ) . لیشتر، شهرکیست با هوای د ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار کشتن ؛ اتخان. تقتیل. ( ترجمان القرآن ) . تذبیح. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار کردن ؛ افزون و متعدد کردن. ( ناظم الاطباء ) . تکثیر. ( دهار ) . توفیر. تکثر. ( منتهی الارب ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارفن ؛ ذوفنون. ( آنندراج ) . دانای به بسیار از شعب علوم. ذوفنون. ( ناظم الاطباء ) : زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید وین حکیمان دگر یک فن و او ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارقبیله ؛ آنکه عشیره و تبار بسیار دارد. آن که خویشاوندان و بستگان فراوان دارد : بسیارقبیله و قرابات کارش همه خدمت و مراعات. نظامی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارشیر ؛ آنکه شیر فراوان دهد : چو شیران به اندک خوری خوی گیر که بددل بود گاو بسیارشیر. نظامی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

- بسیارغله ؛ زمینی که غله فراوان دهد : غرجستان ، جایی بسیارغله و کشت و برزو آبادانست. ( حدود العالم ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارفضل ؛ آنکه دانش فراوان دارد : بسیارفضل و اندک سال و لطیف خلق کان خرد محمدبن آصف الامام. سوزنی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارشاخ ؛ درختی که شاخسار فراوان دارد : از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ درختی گشن بیخ و بسیارشاخ. دقیقی.

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیار شدن ؛ افزون شدن. ( ناظم الاطباء ) . وفور. کثرت. ( ترجمان القرآن ) . توافر. ( دهار ) .

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی : فرود آمد از اسب مهراب و زال بزرگان که بودند بسیارسال. فردوسی. کرد ناگه گنبد بسیارسال عمرخو ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بسیارسخن ؛ پرگوی. پرسخن. مکثار. پرچانه. پرروده. روده دراز. بسیارگوی : رجل هُذرِ؛ مرد بسیارسخن بیهوده گوی. ( منتهی الارب ) . همذانی ؛ مرد بسیارسخن. ( ...