پیشنهادهای علی باقری (٢٨,٣٧٣)
شکم به آب زنی ؛ اسراف در خرج و خوردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ترکیب شکم به آب زدن و شکم به آب زن شود.
شکم به شکمش دوختن ؛ کنایه از آرمیدن است با زنی. ( از یادداشت دهخدا ) .
شکم پرآب ؛ که شکمش آکنده از آب باشد و در این بیت کنایه از کسی است که به بیماری استسقا مبتلا باشد: جان ز پیدایی و نزدیکی است گم چون شکم پرآب و لب خشکی ...
شکم پر کردن ؛ ایکار. ( تاج المصادر بیهقی ) . کنایه از خوردن غذا. خود را سیر کردن : بلی گفت دزدان تهور کنند به بازوی مردم شکم پرکنند. سعدی ( بوستان ) ...
شکم چارپهلو کردن ؛ شکم را از طعام و شراب و جز آن بقدری پر کردن که آماس کرده مربع شود. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از پر کردن شکم باشد. ( از آنندراج ) ( ...
شکم چار ( چهار ) سو کردن ؛ به افراط خوردن. ( امثال و حکم دهخدا ) : او همه شب گرسنه تو ز خورشهای خوب کرده شکم چارسو چون شکم حامله. سنایی ( از امثال و ...
شکم چرب کردن ؛ به خود نویدو وعده خوردنیی لذیذ و گوارا دادن. ( امثال و حکم دهخدا ) . - || خوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
شکم در خویش ( یا خویشتن ) دزدیدن ؛ کنایه از ترسیدن است. ( غیاث ) ( آنندراج ) : ز بس خونریز شد بیباک من با خنجر مژگان نگین از نام او ترسد شکم در خویشت ...
شکم دزدیدن ؛ شکم در خویش دزدیدن. کنایه از ترسیدن است. ( از آنندراج ) : به میخانه نهیت نهد چون قدم حباب قدح دزدد ازمی شکم. حاجی محمدجان قدسی ( از آنن ...
شکم رفتن ؛ دل پیچه. پیچاک شکم : و ایدون گویند که یک هفته شکمش همی رفت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ) .
شکم زبرین ؛ محل آلتهای دم زدن باشد که بر بالای حجاب نهاده است. ( از ذخیره خوارزمشاهی ) .
شکم فروشدن ؛ به بیماری اسهال مبتلا گشتن. ( یادداشت مؤلف ) : فرعون بترسید [ از اژدها ] و از تخت فرودآمد و زیر تخت اندرشد و شکمش فروشد از بیم. ( ترجمه ...
شکم کسی را سفره کردن ؛ کنایه از کشتن او. ( یادداشت مؤلف ) . شکم او را پاره کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
شکم کسی گوشت نو بالا آورده بودن ؛ پس از فقر کمی غنی شده بر دعوی افزوده بودن. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم کوچولو ؛ شکم کوچک. آنکه شکم خرد دارد. ( یادداشت مؤلف ) . - || آنکه کم خورد. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به ماده شکم کوچک شود.
شکم مال رفتن ؛ مانند مار رفتن بر شکم. خزیدن. خزیدن به روی سینه و شکم. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شکم مالان شود.
شکم ناف سفره کردن ؛ کنایه از پر خوردن. ( آنندراج ) : روی چون در مصاف سفره کند شکم خویش ناف سفره کند. میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ) .
کوچک شکم ؛ که شکمی خرد دارد : سراسرشکم شد ملخ لاجرم به پایش کشد مور کوچک شکم. سعدی ( بوستان ) .
یک شکم ( شکمی ) ؛ به اندازه سیر شدن یک بار. ( یادداشت مؤلف ) : تا شکمی نان و دمی آب هست کفچه مکن بر سر هر کاسه دست. نظامی.
یک شکم سیر از چیزی خوردن ؛ به اندازه سیر شدن یکبار از آن چیز خوردن. ( یادداشت مؤلف ) : شیر هنگام صید ظلم نکرد یک شکم بیش زآن شکار نخورد. سنایی. || ...
شکم ران ؛ اندرون ران و طرف انسی ران. ( ناظم الاطباء ) . || قسمت برآمده یا پیش آمده ظرفی یا چیزی : شکم سماور. شکم چراغ. شکم کوزه. شکم برنی. ( یادداشت ...
شکم انگشت ؛ جزء برجسته گوشتین انگشت. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم خم ؛ آن قسمت ازخم که قطر بیشتری دارد. جزء برجسته خم. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم قرابه ؛ قسمت برجسته و قطور قرابه و صراحی. ( یادداشت دهخدا ) .
شکم کف ؛ کف دست. ( ناظم الاطباء ) . || حمل. آبستنی. ( یادداشت مؤلف ) : به بارگاه تو دایم به یک شکم زاید زمانه صوت سؤال و جواب آری را. انوری.
ٱلَّذِیٓ : که ، همان کسی که
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیٰ عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ۜ ( کهف 1 ) عوَجَاۜ: انحراف و کجی را ، کلمه ( عوج ) - ب ...
الْحِزْبَیْنِ : دو حزب ، کلمه ( حزب ) به معنای جماعت است اما جماعتی که یک نوع فشردگی داشته باشند. معادل فارسی آن جماعت انبوه می باشد . و نیز حزب به م ...
یوم الفرقان به تعبیر قران روز جنگ بدر است . آیه 41 سوره انفال. ۞ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ ...
تفسیر شهید مطهری از آیه 46 انفال " و لا تنازعوا" با یکدیگر به نزاع و مشاجره بر نخیزید � فتفشلوا که پشت سرش فشل یعنی سستی پیدا میکنید ، مثل یک بدن ک ...
باد به پرچم کسی وزیدن : کنایه از صاحب قدرت و شوکت بودن و کارها در اختیار وی بودن .
باد کسی خارج شدن : کنایه از اینکه دیگر قدرتش از بین رفت .
شهید مطهری در مورد واژه عبید در آیه زیر می نویسد : آیه 51 سوره انفال. ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِی ...
قلب عنقا ؛ اقنع که معنی آن قانعتر است. ( آنندراج ) .
قلب غم ؛ مغ آتش پرست. ( آنندراج از مؤیدالفضلاء ) .
قلب یم ؛ می را گویند. ( آنندراج ) .
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین الامرین: ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عا ...
نظر شهید مطهری در مورد : جبر ، تفیض ، امر بین الامرین: ( ( "ما یشاء " ( آنچه خدا بخواهد ) در قرآن زیاد به چشم میخورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری ...
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گورابه " می نویسد : ( گورابه نام جایی بوده استدر چهاره روز راه از مرو شاهجهان. در شاهنامه، گورابه جایی است که خمه ی دودما ...
دکتر کزازی در مورد عبارت "به نامْ ایزد گفتن " می نویسد: ( ( در بیت زیر از آیینی دیرینه در فرهنگ ایرانی سخن رفته است که در شاهنامه نیز بارها باز تافته ...
دکتر کزازی در مورد "چشم بر هم نهادن " می نویسد : ( ( چشم بر هم نهادن کنایه ای است فعلی از گونهٔ ایما از مردن . ) ) کنایه از مردن. از دنیا رفتن. ( ( ...
مردن، از دنیا رفتن ( ( منوچهر را سال شد بر دو شست ز گیتی همی بار رفتن ببست ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص۱۵۶ )
جامه عید ( عیدی ) ؛ جامه ای که در روز عید پوشند : بر تن ز سرشک جامه عیدی در ماتم دوستان دلسوزه. خاقانی
دو عید ؛ عیدین. عید اضحی و عید فطر : در روزه بودم از سخن ، او جامه دو عید بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد. خاقانی
عید رمضان ؛ عید فطر. عید روزه گشادن. رجوع به فطر شود : ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به عید رمضان آمد المنة للِّه. منوچهری. معشوقه به نام من و کام دگ ...
عید روزه گشادن ؛ عید فطر : نخستین روز از شوال ، عید روزه گشادن است و روزه داشتن بدو حرام است. ( التفهیم ص 252 ) . رجوع به ماده �عید فطر� شود.
عید گوسپندکشان ؛ عید اضحی. عید قربان : دهم روز از ذی الحجه عید گوسپندکشان است که حاجیان به مِنی ̍ قربان کنند. ( التفهیم ص 252 ) . رجوع به عید اضحی و ...
عید ماه روزه ؛ عید فطر. عید رمضان. عید روزه گشادن. - امثال : همین دو سه روزه تا عید ماه روزه . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
مُحْرِم ِ عید ؛ آنکه برای عید اضحی احرام کرده باشند : گر محرم عیدند همه کعبه ستایان تو محرم می باش و مکن کعبه ستایی. خاقانی.
مه عید ؛ ماه شب عید رمضان. هلال را که شب عید بینند تا فردای آن را عید بگیرند : ماه منی و عید من و من مه عیدی زآنروی ندیدم که به روی تو ندیدم. خاقانی.