پیشنهادهای علی باقری (٢٨,١٢١)
زدن به سر کسی: [عامیانه، اصطلاح] ناگهان فکری به سر کسی آمدن، عقل خود را از دست دادن .
در زبان ترکی" باشا چالماخ " یا " باشا چالماق" یک اصطلاح است به معنی منت گذاشتن و به رخ کشیدن . و شمردن خوبی های خود به دیگران. احتمالا زدن به سر کسی ...
زدن به سیم آخر: [عامیانه، کنایه ] آخرین چاره را به کار بردن حتا اگر به ضرر باشد، خود را به لاقیدی زدن و به عاقبت کار نیاندیشیدن.
زدن به صحرای کربلا: [عامیانه، اصطلاح] مطلبی را به صورت اشاره و کنایه گفتن، روال سخن را به موضوع خاصی برگرداندن.
زدن به قدش : [عامیانه، اصطلاح] دست دادن به شیوه جاهلی که با صدا همراه است و هنگام رسیدن به توافق در انجام کاری گویند.
زدن به کمر کسی : [عامیانه، اصطلاح] نوعی نفرین و دشنام است.
زدن به کوچه ی علی چپ : [عامیانه، کنایه ] خود را به آن راه زدن، خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن .
زدن به کوه: [عامیانه، اصطلاح] عاصی شدن و سلاحی برگرفتن و به کوه پناه بردن.
زدن به هر دری: [عامیانه، کنایه ] برای رسیدن به مقصود به هر جا و هر کسی متوسل شدن.
زدن خود به آن راه: [عامیانه، کنایه ] خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن .
زدن رای کسی: [عامیانه، اصطلاح] کسی را از تصمیمی منصرف کردن .
زدن زیر آواز: [عامیانه، اصطلاح] بی مقدمه به خواندن پرداختن.
زدن نفوس بد : [عامیانه، اصطلاح] گفته ی کسی را به فال بد گرفتن، فال زدن.
زدُ وازد: [عامیانه، اصطلاح] زیر و رو کردن کالا و سوا کردن نوع به تر.
زده دار : [عامیانه، اصطلاح] دارای لکه یا خراش و آسیب.
زرت چیزی ( یا کسی ) درآمدن : [عامیانه، کنایه ] فرسوده و خراب شدن، درب و داغان شدن.
زرت چیزی ( یا کسی ) دررفتن : [عامیانه، کنایه ] نگا. زرت چیزی درآمدن.
زرت کسی قمصور شدن : [عامیانه، کنایه ] به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن.
زرت و پرت : [عامیانه، اصطلاح] چرت و پرت.
زبان زدن : [عامیانه، کنایه ] سخن گفتن، نوک زبان را به قصد چشیدن به غذایی زدن. زبان زدن " دئل ویرماخ " در زبان ترکی کنایه از" به تکرار گفتن چیزی به د ...
زبان کسی را موش خوردن : [عامیانه، کنایه ] سکوت کردن، با وجود ضرورت سخن نگفتن.
زبان کسی گرفتن: [عامیانه، اصطلاح] لکنت زبان داشتن.
زبان گزه رفتن : [عامیانه، اصطلاح] زبان گزیدن، لب به دندان گرفتن.
زبان مو درآوردن : [عامیانه، کنایه ] بسیار گفتن و نتیجه نگرفتن.
زَ بَر زیر: [عامیانه، اصطلاح] حرکت های حروف.
زیر و زبر گذاشتن: اعراب گذاشتن بر حروف.
زپرتو : [عامیانه، اصطلاح] ضعیف، بی دوام .
زحمت دادن: [عامیانه، اصطلاح] اسباب زحمت شدن، کنایه از شوهر زنی بودن.
زحمت دادن به خود: [عامیانه، اصطلاح] خود را به زحمت انداختن.
زحمت را کم کردن: [عامیانه، کنایه ] رفع مزاحمت کردن.
زرد آلو عنک : [عامیانه، اصطلاح] نوعی زردآلوی نامرغوب و ترش.
زرد بودن اوضاع : [عامیانه، اصطلاح] خراب بودن اوضاع.
زرده ی کسی نبستن : [عامیانه، کنایه ] موفق نشدن در کار، بی ثمر ماندن کوشش کسی.
زردی کشیدن : [عامیانه، اصطلاح] تحمل کردن، سختی دیدن، انتظار کشیدن.
زالو انداختن : [عامیانه، اصطلاح] کرم زالو به تن بیمار انداختن تا خون فاسد را بمکد.
زال و زندگی: [عامیانه، اصطلاح] وسایل زندگی، اسباب معیشت.
زر زرو: [عامیانه، اصطلاح] بچه ای که زیاد عر می زند.
زغنبود کردن: [عامیانه، اصطلاح] خوردن ( به لحن تحقیرآمیز ) .
زغنبود : [عامیانه، اصطلاح] کوفت، زهرمار، خفه شو!.
ز ِق زدن : [عامیانه، اصطلاح] نق نق کردن بچه که مقدمه ی فریادهای و گریه های بعدی است. این اصطلاح ترجمه تحت الفظی " زِقیلّاماق " ترکی می باشد .
زلف پاشنه نخواب: [عامیانه، اصطلاح] کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد .
زلف گذاشتن: [عامیانه، اصطلاح] موی خود را بلند کردن.
زمانه بازی کردن : [عامیانه، اصطلاح] با زبان بازی و چاپلوسی رفتار کردن.
زمخت گفتن: [عامیانه، اصطلاح] دشنام دادن، سخنان درشت گفتن.
زمین را به آسمان دوختن: [عامیانه، کنایه ] گزافه گویی کردن، دروغ های شاخ دار گفتن.
زمین گذاشتن چیزی: [عامیانه، اصطلاح] چیزی را ترک کردن.
زمین گذاشتن سر : [عامیانه، اصطلاح] مردن.
زمین ماندن: [عامیانه، اصطلاح] معطل و معوق ماندن، باقی ماندن و انجام نگرفتن کاری.
زن آمدن : [عامیانه، اصطلاح] دشنامی در مقام تحقیر و ریشخند ( در پاسخ به کسی که ادعاهای بزرگ کند می گویند: زن آمدی! ) .
زن بردن : [عامیانه، اصطلاح] همسر گرفتن مرد.