پیشنهادهای سعید صفاری مقدم (٢٢٥)
رسیدن ( فکری، منطقی ) به چیزی ( ایده، پیشنهاد، انتخاب، . . . ) ، دست یافتن ( فکری، منطقی ) تهیه کردن، مطرح کردن، ارائه دادن
1 ) توقع/انتظار ( اتفاق رویدادی یا وضعیتی را از قبل ) داشتن، پیش بینی ( اتفاق رویدادی یا وضعیتی را از قبل ) کردن 2 ) اقدام پیشگیرانه کردن، پیشدستی کر ...
دست و پنجه نرم کردن ( با کاری، وضعیتی، . . . )
بصورت شفاف و با جزییات توضیح دادن، جزء به جز، تشریح کردن، مو به مو بیان کردن،
صفت: شیوا، فصیح، بلیغ، آشکار فعل: 1 ) برشمردن، به وضوح بیان کردن/گفتن 2 ) ساماندهی کردن، سازماندهی کردن، جمع و جور کردن امور، راست و ریس کردن امور، س ...
1 - دلیل یا عامل ایجاد یا وجود رویداد یا وضعیتی را بیان/مشخص کردن، چیزی دلیل/توجیح/عامل/توضیحی برای چیز دیگر بودن 2 - تشکیل دهنده
حس ششم، یه حسی ( برگرفته از تعالیم و تجارب قبلی ) ، احساس درونی/قلبی
تازشم برعکس، برخلاف اون، برخلاف تصور، تازه راستشو بخوای، برعکسش کاملا صادق ( صدق میکنه ) ، اتفاقاً ( بالعکس ) Her success hasn't caused tension - if ...
برداشت کردن ( برداشت فکری ) ، تلقی کردن
adhere to sth پایبند بودن به چیزی مثل توافق، اصول، قانون و . . . پایبندی و پیروی کردن از چیزی/اصولی
قسر در رفتن
1 ) به این صورتی فعلی ( که هست ) ، به شکل فعلی 2 ) به همین جهت، در نتیجه 3 ) به خودی خود 4 ) در واقع، به معنای واقعی، به اون شکل و معنای درست و حسابی ...
دست آخر ، درنهایت، تهش، آخرش، آخر سر، دست آخر منتهی شد به اینکه، نهایت قضیه این شد که . . . آخرش سر از ( جایی/مکانی ) سر درآوردن, عاقبت، آخروعاقب ...
همچنین: انجام دادن، تهیه کردن، بانجام رساندن و یا بدست آوردن چیزی یا کاری که قول آن قبلا داده شده است رسیدن به هدفی که برنامه/نقشه/طرح . . . آن قبلا ...
تکرار یا مرور کردن مطالب اصلی یک موضوع بیان شده یادآوری کردن مطالب
1 - درست کردن کاری یا چیزی، برطرف کردن مشکل، ردیف کردن کاری یا چیزی، روبراه کردن، حل کردن ( راهی برای آن پیدا کردن ) Do you think you could sort out ...
در حکم/به منزله/به مانند/به مثابه ( چیز دیگری ) بودن یا تلقی شدن یا قلمداد شدن
سه تا معنی: 1 ) جذابیت داشتن/ ایجاد کردن، جذب کردن 2 ) درخواست/تقاضای عمومی کردن ( درخواستی که بصورت عمومی انجام بشه، معمولا برای گرفتن اطلاعات در م ...
برمیگرده به/باینکه. . . ، ختم میشه به/باینکه، خلاصه میشه به/باینکه. . . ، از . . . نشات میگیره، تاثیر میپذیره
قابل قبوله، قابل درکه، قابل فهمه میفهمم ( داری چی میگی/منظورت از بیان این توضیحات چیه ) آره متوجهم، اوکی قبول، متقاعد کننده ست ( یه جورایی ) بهت ح ...
کاشف بعمل اومد که. . . معلوم شد که. . . متوجه شدیم که. . .
ناگفته نماند که، . . .
Contribute to sth دست داشتن/دخیل بودن/موثر بودن/تاثیر داشتن/سهیم بودن ( در بوجود آمدن رویداد یا پیشامدی )
به مرور توسعه یافتن یا تبدیل شدن یا تکامل یافتن نکته: در ترجمه این لغت مهم نشان دادن مرور زمان است. Bacteria are evolving resistance to antibiotics ...
نهایت استفاده را کردن/بردن ( از چیزی که وجود دارد ) بهره بردن / بکار گرفتن ( چیزی/وسیله ای/. . . ) از حداکثر ظرفیت چیزی/کسی بهره بردن/استفاده کردن ...