ترجمه‌های مریم سالک زمانی (٤٩٧)

بازدید
١٩٦
تاریخ
٢ هفته پیش
متن
I took it on the chin, but life goes on.
دیدگاه
٠

حقیقت را پذیرفته و آویزه گوشم کردم، زندگی همچنان استمرار دارد.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
Anaconda sunning on a tree.
دیدگاه
٠

مار بوآ بر روی درخت زیر نور خورشید آرمیده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
Within hours after birth, Anaconda neonates can swim, hunt and care for themselves.
دیدگاه
٠

نوزادان مار بوآ ظرف چند ساعت پس از تولد به راحتی قادر به شنا، شکار و مراقبت از خود هستند.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
The anaconda wrapped itself around the boy.
دیدگاه
٠

پسر در چنبرۀ مار بوآ گرفتار شد.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
Darkness wrapped around me like an anaconda.
دیدگاه
٠

در تاریکی چنان محصور شدم انگار مار بوآیی دورم چنبره زده.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
I'm having trouble answering you because there gray area.
دیدگاه
٠

به خاطر موارد ابهام آمیزی که وجود دارد، پاسخ دادن به شما برام راحت نیست.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
They are in a moral and legal gray area.
دیدگاه
١

از نظر اخلاقی و قانونی در وضعیت مبهمی گیر کرده اند.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
There was never a gray area.
دیدگاه
١

هیچ نکتۀ مبهمی وجود نداشت.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
There are a lot of gray areas where it is hard to decide until you have more information and experience.
دیدگاه
٠

تصمیم گیری در این خصوص فقط در سایۀ برخورداری از اطلاعات و تجربۀ زیاد میسر خواهد شد، چرا که نکات ابهام زیادی در میان است.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
How it happened is still a gray area.
دیدگاه
١

چگونگی رخ دادن این امر، در پرده ابهام قرار دارد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
There is a loathsome smell of rotting flesh in the room.
دیدگاه
٠

بوی زنندۀ گوشت فاسد در فضا پیچیده بود.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
And it is a loathsome term, I detest it.
دیدگاه
٠

از ان واژۀ زننده بیزارم.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
I should think it an extremely loathsome profession.
دیدگاه
١

این حرفه به نظر من بسیار مشمئزکننده هست.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
He is a loathsome disgusting creature.
دیدگاه
٠

او آدم ملعون مشمئزکننده ای هست.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
What a loathsome creature he is!
دیدگاه
٠

او عجب ملعونی هست!

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
He's a loathsome man.
دیدگاه
٠

او فرد نفرت انگیزی هست.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
We are reducing the company's welter of development projects and will streamline sales and marketing.
دیدگاه
٠

هدف ما در شرکت، فروکاهی انبوهی از پروژه ها و کارآمدتر کردن بازاریابی و فروش است.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Pigs often welter in the mud.
دیدگاه
٠

خوک ها غالبا در میان گل و لای می غلتند.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
A massive earthquake reduced the city to rubble.
دیدگاه
٠

شهر در پی زلزله شدید، به کلی ویران شد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The building was reduced to a heap of rubble.
دیدگاه
٠

ساختمان به تلی از خاک و خل تبدیل شد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Allied bombing reduced the city to ruins/rubble.
دیدگاه
٠

شهر در پی بمباران متفقین، به کلی ویران شد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The women hold diametrically opposed views on abortion.
دیدگاه
٠

در مورد قضیه سقط جنین، زنان دیدگاه های کاملا مخالف هم دارند.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Our views are diametrically opposed on this issue.
دیدگاه
٠

نگاه ما به این قضیه کاملا مخالف هم هست.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
That jewellery looks sham to me.
دیدگاه
٠

این جواهر به نظر بدلی می رسد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Are these real diamonds or only sham?
دیدگاه
٠

این الماس ها واقعی اند یا بدلی؟

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
It's hard to identify the real villain of the piece in this case.
دیدگاه
٠

شناسایی سرنخ اصلی فساد در این پرونده، آسان نیست.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The villain made no scruple of committing murder.
دیدگاه
٠

جنایتکار، بابت ارتکاب قتل ذره ای عذاب وجدان نداشت.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
A faulty fuse was the villain of the piece.
دیدگاه
٠

مایۀ تمامی این گرفتاری ها، یک فیوز خراب بود.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
He was cast as the villain.
دیدگاه
٠

نقش او در فیلم، شخصیتی منفی بود.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The police still haven't nailed the villain.
دیدگاه
٠

پلیس هنوز آن جنایتکار را نگرفته است.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
I like films where the villain comes to a sticky end!
دیدگاه
٠

من شیفته فیلم هایی هستم که شخصیت های منفی در آنها عاقبت بدی پیدا می کنند.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
There was an overtone of regret in his farewell speech.
دیدگاه
٠

اشارات تلویحی حاکی از تاسف و ندامت در سخنرانی خداحافظیش پیدا بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
He said the killing of innocent people was inexcusable.
دیدگاه
٠

کشتن بی گناهان از نظر او ناموجه و نابخشودنی است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
I refuted his claim that he was innocent.
دیدگاه
٠

ادعای بی گناهیش را نقض کردم.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
I suspect he may have had ulterior motives for being so generous.
دیدگاه
٠

این اندازه دست و دلبازی او، به نظرم بودار است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
She definitely had an ulterior motive in offering to help.
دیدگاه
٠

مطمئنا در پس پیشنهادش برای کمک، قصد دیگری نهفته بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
She must have some ulterior motive for being nice to me—what does she really want?
دیدگاه
٠

نمی دانم از این مهربانیش نسبت به من چه غرض و مرضی دارد، به واقع دنبال چیست؟

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
I want to know what is our ulterior action.
دیدگاه
٠

میخواهم بدانم اقدام آتی ما چیست؟

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
This lever must serve some ulterior purpose.
دیدگاه
٠

منظور خاصی از به کارگیری این اهرم باید باشد.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
Deaf children can often be included in mainstream education.
دیدگاه
٠

می توان در اغلب موارد کودکان ناشنوا را در مراکز آموزشی فراگیر/تلفیقی پذیرفت ( یعنی در کنار دانش آموزان عادی به تحصیل بپردازند )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
Their views lie outside the mainstream of current medical opinion.
دیدگاه
٠

دیدگاه هایشان همسویی با نظریه های پزشکی عصرحاضر ندارد.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
Environmental ideas have been absorbed into the mainstream of European politics.
دیدگاه
٠

تفکر زیست محیطی وارد جریان غالب سیاست های اروپاییان شده است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
These teachers have been cut off from the mainstream of educational activity.
دیدگاه
٠

رابطۀ این معلم ها از روند کلی فعالیت های آموزشی قطع شده است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
I tend to binge on chocolate when I'm watching TV.
دیدگاه
١

موقع تماشای تلویزیون، یکریز شکلات میخورم.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
He went on a five day drinking binge.
دیدگاه
٠

پنج روز بساط عرق خوری پهن کرده بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
They went on a binge last night.
دیدگاه
٠

دیشب سور و سات راه انداختند ( بساط عیش و نوش )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
We tend to feel kinship with those who share the same values.
دیدگاه
٠

داشتن ارزش های یکسان، به پیدایش حس نزدیکی و همانندی دامن می زند.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The sense of kinship between the two men is surprising.
دیدگاه
٠

این همه همانندی و شباهت بین این دو مرد، مایۀ شگفتی است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The ties of kinship may have helped the young man find his way in life.
دیدگاه
٠

در موفقیت مرد جوان در مسیر زندگی، روابط خویشاندی تاثیرگذار بوده است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
Humanism had flourished in last century.
دیدگاه
٠

اوج شکوفایی پندار انسان گرایانه در قرن گذشته بود.